حج : آهنگ ، قصد ، یعنی حرکت و جهت حرکت نیز هم. همه چیز با کندن تو از خودت ، از زندگی ات و از همه ی علقه هایت آغاز می شود. مگر نه در شهرت ساکنی؟ سکونت ، سکون ؟ حج، نفی سکون،زندگی چیزی که هدفش خودش است یعنی مرگ، نوعی مرگ که نفس می کشد ، مرگی جاندار ، زیستنی مرداری ، بودنی مردابی.
حج : جاری شو !
زندگی ، حرکتی دوری، دوری باطل ، آمدو رفتی تکراری و بیهوده ؛ کار اصلی ؟ پیر شدن؛ نتیجه ی واقعی ؟ پوسیدن. نوسانی کنواخت و ابلهانه. شکنجه ای سیزیف وار. روز ، مقدمه ای برشب، شب ، مقدمه ای بر روز و سرگرم بازی خنک و مکرر این دو موش سیاه و سفید که ریسمان عمر را می جوند و کوتاه می کنند تا مرگ.
زندگی؟ تماشایی ، و تماشای صبح و شام های بی حاصل ، بی معنی ، یک بازی بی مزه و بی انجام، وقتی نداری، همه رنج و تلاش و انتظار ، وقتی می یابی و می رسی، هیچ ، پوچ ، فلسفه ی عبث ، نیهیلیسم!
و حج ، عصیان تو از این جبر ابلهانه ، از این سرنوشت ملعون سیزیفی ، برون رفتن از نوسان ، تردید و دور زندگی ، تولید برای مصرف ، مصرف برای تولید.
حج ، بودن تو را که چون کلافی سر در خویش گم کرده است، باز می کند. این دایره ی بسته ، با یک نیت انقلابی ، باز می شود ، افقی می شود ، راه می افتد ، در یک خط سیر مستقیم ، هجرت به سوی ابدیت. به سوی دیگری ، به سوی او! هجرت از خانه خویش به خانه خدا،خانه ی مردم! و تو ، هر که هستی ، که ای ؟ انسان بوده ای ، فرزند آدم بوده ای اما تاریخ ، زندگی ، نظام ضد انسانی اجتماع ، تو را مسخ کرده است. الینه کرده است. از خودت ، آن خود فطری ات ، به در برده است. بیگانه کرده است. در عالم ذر انسان بودی ، خلیفه ی خدا بودی، همسخن خدا بودی، امانتدار خاص خدا بودی ، خدای طبیعت بودی ، خویشاوند خدا بودی، روح خدا در تو دمیده بود ، دانش آموز خاص خدا بودی ، تمامی نام ها را خدا به تو آموخته بود ، خدا به قلم به تو آموخت ، خدا بر شباهت خود تو را ساخت . تو را که ساخت ، به آفریدگاری خود آفرین گفت. تو را که ساخت بر پا داشت، تمامی فرشتگانش را ، فرشتگان دور و نزدیکش را، همه در پای تو افکند ، همه را در بند تسلیم تو آورد ، زمین و آسمان و هرچه را در آن است به دست های توانای تو سپرد. نزد تو آمد ، امانت خاص خود را بر دوش تو نهاد ، با تو پیمان بست ، و به زمینت آورد ، و خود در فطرتت نشست، و با تو همخانه شد و در انتظار تو ماند تا ببیند که چه می کنی ؟
و تو ، جاده ی تاریخ را پیش گرفتی ، به راه افتادی ، کوله بار امانت خدا بر دوشت ، پیمان خدا در دستت ، نام ها که خدا به تو آموخت در دلت و روح خدا در کالبد بودنت و ... عصر ، تمامی سرمایه ات و تو ، کـارت ؟ همه از سرمایه خـوردن! پیشه ی زندگی ات ؟ زیانکاری ، نه زیان در سود ، زیان در سرمایه : خسران! و به عصر سوگند که انسان هر آینه در زیانکاری است،
و نامش زندگی کردن! و تو ، تا حال چه کرده ای ؟ زندگی کرده ای!
چه در دست داری ؟
سال ها که از دست داده ام!
و چه شده ای ؟ ای بر سیمای خداوند ! ای مسئول امانت او ؟ ای مسجود ملائک او ؟ ای جانشین الله در زمین! در جهان!
شده ای پول ، شده ای شهوت ، شده ای شکم ، شده ای دروغ ، شده ای درنده ، شده ای پوک ، پوچ ، خالی! یا نه ، پر از لجن و دگر هیچ! که در آغاز کالبدی بودی مرداری، لجنی ، حمأ مسنون = گل بد بوی و پلید! و خدا در این تو ، روح خویش را دمید! کو ان روح ؟ روح اهورایی، جان خداوند! ای زاغ لجن خوار؟ از این مرداب وجودی ات به در آی ، از این لجنزار زیستنت ، ناگهان ، خود را به ساحل افکن ، ای کالبد عفن ، ای جنازه ی لجن! از این شهر و باغ و آبادی – که به ننگ آغشته – سر به صحرای آفتاب جزیره ِنه ، بر کویری از رملستان تافته و خشک ، در زیر آسمانی که وحی می بارد، رو به سوی خدا کن ، ای نی خشک و زردو پوک ، بنال ، از غربت ، از تبعید ، از بیگانگی ؛ ای ابزار شور و شادی بیگانه ها ، دشمن ها! ای بر لب های دیگران ترانه ساز ، آهنگ نیستان خویش کن!
com.فیشحج.www
www.xn--rgbbu5cx6b.com
منبع : برگرفته از کتاب حج ، نوشته ی دکتر علی شریعتی مجموعه آثار ( 6 )
کلمات کلیدی: فیش حج,آنچه نگفتند - حج از نگاه شریعتی, فیش حج تمتع, فیش حج عمره, فیش حج واجب